فرهنگی

«باب الجواد»؛ روایت ۱۱۰ داستان کوتاه درباره امام جواد (ع)

۰۸:۲۱ ۱۱ شهريور ۱۴۰۳

کتاب «باب الجواد» به قلم محسن نعما شامل ۱۱۰ داستان کوتاه درباره امام جواد (ع) است، که اولین‌بار سال ۱۴۰۲ از سوی انتشارات جمال برای گروه سنی نوجوانان و بزرگسالان روانه بازار شد.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «کلیم بن عمران دل توی دلش نبود. نگران بود و دلواپس. آرام و قرار نداشت. امام رضا سال‌ها بود که ازدواج کرده بود؛ امّا هنوز خدا به او فرزندی نداده بود. کلیم با خودش فکر می‌کرد نکند امام رضا از دنیا برود و بدون جانشین بماند. این فکر بدجور افتاده بود به جانش. بالاخره طاقت نیاورد. یک روز بلند شد و رفت خدمت امام رضا. دو زانو، رو به روی امام نشست. بی‌قراری توی چشمانش موج می‌زد. دل دل می‌کرد حرف دلش را بزند.

بالاخره لب باز کرد و گفت: «آقاجان! دعا کنید. نه برای من، برای خودتان. دعا کنید خدا به شما فرزندی عطا کند!» امام رضا نگرانیِ کلیم را دید. با آرامش گفت: «خداوند به من پسری عنایت می‌کند که وارثِ امامت من خواهد بود».

در پشت جلد کتاب «باب الجواد» آمده است: «اسماعیل فقر شدیدی داشت. توی نداری دست و پا می‌زد. یکبار پیش امام جواد نشست و سفر دلش را بازکرد. شروع کرد از فقرش حرف زدن.

امام جواد سجاده‌ای که کنارش بود را کنار زد. یک مشت خاک از زمین برداشت و توی دست اسماعیل ریخت. اسماعیل متعجب شد که امام جواد چرا این کار کرد و اصلا این مشت خاک چه ارزشی دارد؟!

اسماعیل نگاهی دوباره به کفِ دستش انداخت. آنچه می‌دید خاک نبود. طلا بود. خاک، تبدیل به طلا شده بود! اسماعیل مات و مبهوت شد. طلا را برد بازار و فروخت. شانزده مثقال بود. همۀ مشکلات مالی‌اش حل شد. باهمان یک مُشت خاک. فهمید چه باب الجوادی است جواد!».

سهام:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *