به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، از نشریات قدیمی و شاید قدیمیترین ماهنامهای که انتشار آن از آغاز تاکنون متوقف نشده، «ماهنامه مکتب اسلام» است که از زمان مرجعیت عام آقای بروجردی (رحمهالله) برپا شده و تاکنون سه نسل از نویسندگان با آن همکاری داشتهاند.
شرق نوشت: نخستین مدیر این ماهنامه «آقا موسی صدر» بود که قلم و بیانی شیوا داشت و بعدها به دلایلی کناره گرفت؛ نهتنها از قم، بلکه از ایران سفر کرد و نهایتا به سوی لبنان رفت و سپس آقای مکارم شیرازی عهدهدار مدیریت آن شد.
آقای محمود حکیمی تقریبا همان سالهای اول به این نشریه پیوست و در کنار یادداشتهای ادبی و نوشتن قصههای خواندنی، گاهی نیز به ترجمه مطلب، خبر، گزارش و معرفی کتاب میپرداخت. این بخش از نشریه متفاوت بود و خوانندگان بیشتری داشت.
خود من نیز از جمله خوانندگان آن بودم و سپس به نوشتههای دیگران میپرداختم و بعدها از خود ایشان شنیدم که آقای مطهری نیز به این نگاشتهها توجه ویژهای داشت.
چگونگی اطلاع از نگاه آقای مطهری، خود بیانگر نکتهای دیگر است که ریشه در تواضع آقای حکیمی دارد؛ «منزل خانوادگی آقای حکیمی در خیابان لرزاده بود و معمولا بعدازظهر پنجشنبهها به قم میرفت و پیش از رفتن، سری به دفتر آقای مطهری در دانشکده الهیات -در نزدیکی سرچشمه- میزد و مطلب و مقاله ایشان را به دفتر مجله مکتب اسلامی میرسانید. گاهی هم که هنوز تحریر مقاله کامل نبود، مینشست تا آقای مطهری مطلب را تکمیل کند. یک بار آقای مطهری حین دادن یادداشت به ایشان میگوید که مقالات محمود حکیمی هم در نشریه خواندنی است و نمیدانست که مخاطب او و پیک مجله، همان محمود حکیمی است!».
بعدها مؤسسه دارالتبلیغ اسلامی نشریه دیگری با عنوان «نسل جوان» منتشر کرد که در آنجا نیز آقای حکیمی به نگارش داستانهای دنبالهدار پرداخت و مانند همیشه، نگاشتههای او نخستین مطلب موردعلاقه نسل ما بود.
بهواقع آقای حکیمی اولین کسی بود که نوشتن قصه و داستان کوتاه و بلند را در نشریات مذهبی دوره معاصر پایهگذاری کرد و بهراستی این خلأ در ادبیات مذهبی را بهخوبی تشخیص داد. سپس نهتنها این سبک و رشته را ادامه داد، که خود نیز به تحصیل، تحقیق و مطالعه در این زمینه پرداخت و آثار او از قوت و قدرت بیشتری برخوردار شد.
آن سالها، شمارگان نگاشتههای او، از جمله کتاب «سوگند مقدس»، از یک میلیون عبور کرد و آقای مطهری، که خود پدیدآورنده کتاب دوجلدی «داستان راستان» بود، به او گفت این اثر که در آن آموزههای اسلامی را از زبان شخصیتهای داستانی میگویید، تابهحال در ایران سابقه نداشته است.
در آن روزها، قفسههای کتابخانههای قشر مذهبی و متدین در خانهها، مساجد، مدارس و حسینیهها از آثار محمود حکیمی خالی نبود و میتوان اذعان داشت که او از نویسندگان محبوب دهه ۵۰ به شمار میرفت.
شغل اصلی او معلمی بود و به جرئت میتوان گفت هیچ موضوع دیگری در زندگی محمود حکیمی بر معلمیاش سایه نینداخت و درحالیکه میتوانست در مهمترین مدارس پایتخت تدریس کند، باز هم ترجیح داده بود در «مدرسه نابینایان خزائلی» در خیابان ظهیرالاسلام کار خود را ادامه دهد.
در نزدیکی آن مدرسه، انتشارات سیروس در چهارراه مخبرالدوله بود که از پاتوقهای آقای حکیمی به شمار میرفت. مدیریت آن انتشارات را برادران افجهای برعهده داشتند که با مردم و بهویژه اهل فرهنگ، با کمال گشادهرویی و صمیمیت رفتار میکردند. آنجا پاتوق او بود.
در انتشارات سیروس، بهجز قرآنهای نفیس و زیبا و دواوین شاعران با چاپ ممتاز، همچون خیام اسفندیاری (فرزند حاج محتشمالسلطنه، رئیس مجلس شورای ملی)، کتابهای شریعتی، مطهری و بازرگان نیز عرضه میشد و کتابهای دست دوم نیز در آنجا به فروش میرسید. بیشتر کتابفروشی بود تا نشر!
آقای حکیمی جز آنجا به کتابفروشی دیگری نیز سر میزد: «شرکت سهامی انتشار» با مدیریت زندهیاد حسن محجوب که با عصا آمدوشد میکرد.
در طبقه بالای آن بنا، مرحوم مهندس سحابی کلاس درس داشت و گاهی هم پایین میآمد و گعدهای شکل میگرفت. خدا رحمت کند آقای محمدابراهیم اقلیدی (مترجم، مصحح و ویراستار مشهور) را که تقریبا به فاصله چند روز پیش از او درگذشت. آقای حکیمی مسائل مربوط به زبان انگلیسی را از او میپرسید و معتقد بود درک اقلیدی از تعابیر و لغات انگلیسی از کتابهای لغت و فرهنگ بهراحتی به دست نمیآید.
پس از انقلاب، آقای حکیمی به دعوت آقای رجایی (وزیر آموزشوپرورش) برای تدوین کتابهای تاریخ مدارس در سطح راهنمایی مشغول به کار شد و زیرنظر ایشان، این مهم در مدت کوتاهی به سرانجام رسید.
همه اینها باعث شد محمود حکیمی به سوی مطالعات و پژوهشهای تاریخی گام بردارد که طی آن چندین کار مشهور عرضه کرد: یکی درباره امام حسین (علیهالسلام) که جایزهای هم بابت آن دریافت کرد و گفت در بین همه کارها و جایزههایم، این یکی ارزش ویژهای دارد؛ زیرا به ذکر جمیل حسین سیدالشهدا (علیهالسلام) میپردازد.
او از هیئت انصارالحسین (علیهالسلام) سخن میگفت که در نوجوانی و جوانی پای ثابت آن بود و آقای هاشمیرفسنجانی از منبریهای آن هیئت شمرده میشد که از قم تا تهران برای سخنرانی میآمد. محل برگزاری جلسات هیئت در نزدیکی سهراه سیروس بود و گمان دارم انتشارات سیروس هم پیشترها اینجا بوده و آشنایی ایشان با کتابفروشی سیروس از آن خیابان حاصل شده است.
کار تاریخی دیگر ایشان، تدوین تاریخ تمدن به زبان ساده برای نوجوانان در چند جلد بود که به دلیل روانی قلمشان، عملا کتاب کمکدرسی مدارس شد.
کاری که برای آن خیلی زحمت کشید، کتاب «هزار و یک حکایت تاریخی» است که به جمعآوری قصهها، روایتها و داستانهای پیشینیان پرداخته و آنها را شرح و بسط داده است.
یک بار دوست و پژوهشگر عزیز، آقای بهرامیان حکایتی برایش گفت که البته دل من را هم لرزاند. ایشان گفت: «مردی از یک سردار عرب پرسید: چرا تیغ شما اینگونه تیز است؟ سردار دست مرد را روی سینه خود گذاشت و گفت: ببین آیا حرکتی احساس میکنی؟ پاسخ داد: نه! سردار گفت: به همین خاطر تیغ ما تیز است».
آقای حکیمی به قدری این حکایت را پسندید که آن را در کتابش با ذکر مأخذ نقل کرد و بسط داد.
جای سپاس فراوان از آقای امیرخانی است که این اواخر موفق شد خاطرات آقای حکیمی را به تفصیل ضبط کند و انتشار دهد؛ هرچند میدانم که در سینهاش بیش از اینها حرفهای گفتنی داشت و شاید آنها را جایی دیگر گفته و نوشته باشد.
اگر بخواهم درباره محمود حکیمی نکتهای بگویم، آن است که او از جنس مسلمانان سنتی بود و با آنکه تا مرحله اخذ دکتری در لندن تحصیل کرده بود، از آن مدار فاصله نگرفت، جدیدالسلام نبود و با آنها میانهای هم نداشت، از اصحاب قدرت -که با همه آنها از سالهای دور دوست بود- هیچ تقاضایی نداشت و جز به معلمی و نویسندگی و به گفته خودش، دفاع از اهل بیت (علیهمالسلام) نمیپرداخت.
خدایش بیامرزد و به قول منبریها، با موالیانش محشور کند.